علی موذنی
نگاهی به داستان « دو ماهی » نوشتۀ ابراهیم گلستان 1
… دو ماهی بزرگ نبودند؛ با هم بودند. اکنون سرهایشان کنار هم بود و دم هایشان از هم جدا. دور بودند. ناگهان جنبیدند و رو به بالا رفتند و میان راه چرخیدند و دوباره سرازیر شدند و بازهم کنار هم ماندند. انگار می خواستند یکدیگر را ببوسند اما باز از هم جدا شدند و لولیدند و رفتند و آمدند.
مرد نشست. اندیشید هرگز اینهمه یکدمی ندیده بوده است . هر ماهی برای خودش شنا می کند و گشت و گذار سادۀ خود را دارد . در آبگیرهای دیگر، و بیرون از آبگیرها در دنیا، در بیشه، در کوچه، ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان ستاره ها را دیده بود که می گشتند، می رفتند اما هرگز نه اینهمه هماهنگ. در پاییز برگ ها با هم نمی ریزند و سبزه های نووزی روی کوزه ها با هم نرستند و چشمک ستاره ها اینهمه با هم نبود. اما باران. شاید باران. شاید رشته های ریزان باران با هم باریدند و شاید بخار از روی دریا به یک نفس برخاست. اما او ندیده بود. هرگز ندیده بود.
دو ماهی شاید از بس باهم بودند همسان بودند یا شاید چون همسان بودند همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمی بود یا همدمی از گردش هماهنگ زاده بود ؟ یا شاید همزاد بودند. آیا ماهی همزادی دارد ؟ 2
ابراهیم گلستان در داستان ماهی و جفتش زاویه دید سوم شخص محدود به مرد را انتخاب کرده و از طریق او هم فضای بیرونی را ترسیم می کند هم به بررسی ذهن مرد می پردازد .
مرد خیرۀ دو ماهی است که رفتارشان به شدت هماهنگ است و همین هماهنگی مرد را به تحسین وا می دارد و به فکر فرو می برد که تا حالا یک چنین جفت هماهنگی را ندیده: دو ماهی شاید از بس با هم بودند همسان بودند یا شاید چون همسان بودند همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمی بود یا همدمی از گردش هماهنگ زاده بود؟ یا شاید همزاد بودند…
در این حال پسر بچه ای که همراه مادربزرگش برای دیدن ماهی به کنار آبگیر می آید، مرد را متوجۀ اشتباهش می کند که آنچه او دو تا می بیند، یکی است که عکسش در آینه می افتد !
کاملا پیداست مرد که حتی در پایان داستان هم لزومی به دانستن اسمش احساس نمی شود ، تنهاست و نیاز به جفتی دارد که با او هماهنگ باشد .پیداست جفت یا جفت هایی داشته که با او ناسازگار بوده اند و حالا نیاز و آرزویش را از داشتن جفتی همسو و هماهنگ با خود در وجود دو ماهی همسان می بیند ، اما کودک با تذکر این که ماهی تنهاست و عکسش است که در آینه افتاده ، مرد را متوجه می کند که باید تنهایی اش را بپذیرد، زیرا هیچ جفت یکسانی در این دنیا وجود ندارند. تنهایی مرد در پایان با درک این که تصوراتش از ماهیِ جفت اشتباه بوده، به احساس تنهایی تبدیل می شود یا بهتراست بگویم خواننده با همدلی با تجربه ای که مرد از سر می گذراند، به درک جدیدی از تنهایی می رسد که همان احساس تنهایی است و این عمیق ترکردن تجربه هایی است که ما داریم و با خواندن داستان هایی از این دست عمیق ترشان می کنیم. گلستان طوری از همسانی جفت ماهی می گوید که ماهی در تخیل خواننده تبدیل به خود مرد می شود، مردی که آرزومند داشتن جفتی هماهنگ است، و ما در پایان با درک تنها بودن ماهی در می یابیم که این تنهایی تنها متعلق به مرد نیست، بلکه عمومیت دارد و آدمیزاد حتی با قرار گرفتن جفتی در کنارش ممکن است از تنهایی به در آید، اما احساس تنهایی در این دنیا با اوست و گریزی از آن ندارد.
1: برگرفته از بحث «روایت» در دانشکدۀ خصوصی، بحثی در بارۀ عناصر داستان، نوشتۀ علی موذنی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1397، صص 56 و 57
2: هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی ، جلد اول ، انتخاب و بررسی حسن میر عابدینی ، ص 77