علی موذنی
دنیا بدون جان کافی تنگ نیست؟ 1
مسیر سبز 2
بار اولی که فیلم مسیر سبز را دیدم، آن قدر تحت تاثیر بودم که دلم می خواست چیزی مثل یک مرثيه بنویسم برای این سیاهپوست گنده ای که با همه درشتی کودکی بیش نیست. منظورم از کودک نه رشد نایافتگی عقل که پاکی و صداقت اوست. به نظرم می آمد جان کافی3 کودک یکی از ماست که خوابیده و آن چه در صورتش متبلور است، معصومیت است، معصومیتی که زشتی یا زیبایی صورت را به نفع خود عقب می راند، آن قدر که نمی توانی بگویی زشت است یا زیباست، فقط می توانی بگویی معصوم است. همین طور دلم برای جان کافی می سوخت، یکسره، حتی در خواب. بیداری هم با او از صبح شروع شد و تا عصر ادامه پیدا کرد با چند تا پرسش فنی حول و حوش این مطلب که چرا شخصیت جان کافی این قدر تأثیرگذار شده است؟ برای رسیدن به جواب و برای راحت کردن ذهن بود که شروع کردم به قلمی کردن همین چیزهایی که حالا پیش روی شماست و اگر منسجم نیست، برای این است که واقعا قصد نداشتم مقاله ای بنویسم، فقط دلم می خواست ادای دینی به جان کافی کرده باشم، زیرا او کودک من هم هست، چه کودک درونم چه یکی از پسرهایم. هر دو هم نان ذرت خیلی دوست داریم …
در بعد جسمانی، جان کافی از اندازه هایی غیر معمول برخوردار است، قد و قواره ای بیش از دو متر که همه را مجبور می کند برای نگاه کردن به او، بالا را نگاه کنند و همین، خود یکی از دلایل تأثیر گذاری شخصیت اوست که همه را مقهور بزرگی اندام خود می کند، آن چه این مشخصه را در وجود جان کافی نمادین می کند، وجود «پِرسی»4 است که به نسبت شخصیت های دیگر فیلم از همه کوتاه تر است، یعنی کارگردان، بزرگی روح جان کافی را در بزرگی اندام او تصویری کرده و پستی و دنائت پرسی را در کوتاهی قد او و به این ترتیب، به مخاطب کمک می کند تا از دیدن کوتاهی قد و قامت پرسی پی به روح پست و حقیر او ببرد. جالب این که دارابونت این هر دو شخصیت را برای بار اول کنار هم نمایش می دهد (البته اگر پلانی را ندید بگیریم که در آن پرسی دارد جان کافی را با ماشین زندان به سوی بند ویژه می برد) آنجا که پرسی جار می زند یک اعدامی داریم و جان کافی را با تحقیر وارد بند و طوری رفتار می کند، گویی خود رأسا این مجرم را دستگیر کرده و حالا می خواهد او را به سزای عملش برساند. نکته دیگر از بعد جسمانی جان کافی که قابل ذکر است، سیاهپوست بودن اوست. دارابونت در اینجا ضد روش بالا عمل می کند، به این ترتیب که اگر بزرگی و کوچکی روح جان کافی و پرسی را در بزرگی و کوچکی اندام آن ها نشان می دهد، در اینجا سیاه از نظر او حامل معنای صداقت و درستی و معصومیت می شود و سفید معنای پستی و دنائت و رذالت به خود می گیرد تا از این طریق ما به این معنی ساختاری برسیم که سیاهی در عمل است نه در رنگ پوست، و در جامعه آمریکایی آن چه شر است، ناشی از عملکرد سفیدپوستانی است که با در دست داشتن ابزار قدرت سیاه ترین اعمال را مرتکب می شوند که در فیلم دو نمونه از آن را داریم، یکی پرسی است که تحت حمایت عموی خود، فرماندار ایالت هر کاری دلش خواست می کند و دیگری زندانی شرور که قاتل دو دختری است که جان کافی به قتل آن ها متهم شده است، هر چند جان کافی قصد نجات جان آنها را داشته است.
در بعد اجتماعی جان کافی متعلق به نژاد سیاه است که می دانیم چه ظلمی در طول چند صد ساله اخیر بر آنها رفته است و همچنان می رود. بنابراین انتخاب یک سیاه در قالب این شخصیت اتوماتیک وار پس زمینه ای از درد و رنج تاریخ را در وجود جان کافی متبلور می کند و به این چهره مظلومیتی می بخشد که همدلی بیشتر مخاطب را با او بر می انگیزد. برای بیان این وجه از شخصیت جان کافی به گفته وکیل سفیدپوست بسنده می کنم که سگ و سیاه را یکی می داند و می گوید سیاه هم مثل سگ ناگهان حمله می کند و گاز می گیرد، پس این دو قابل اعتماد نیستند. حالا با توجه به این که جان کافی قربانی گناهی شده که یک سفید پوست انجام داده، بر بار این معنا می افزاید و استدلال وکیل سفیدپوست را توخالی تر می کند.
اما در بعد روانی شخصیت جان کافی که بهتر است آن را به خاطر نیروی فوق طبیعی او، بعد روحانی بنامیم، این مقایسه نیز در اشکال مختلف صورت گرفته است. واقعیت این است که اگر نبود قدرت شفادهندگی جان کافی، سایر وجوه شخصيت او چنین متبلور نمی شد. اگر قدرت شفادهندگی را از جان کافی بگیریم، چه اتفاقی می افتد؟ یک سیاهپوست به گناهی که نکرده، اعدام می شود و در بهترین حالت، دلسوزی مخاطب برانگیخته می شود و تاسف ما از تبعیض نژادی و رفتارهای ظالمانۀ موجود جامعه آمریکا علیه سیاهان، اما اکنون این همه هست و چیزی بالاتر از این همه که مرگ جان کافی را تبدیل به یک تراژدی می کنند، آن قدر که احساس می کنیم با اعدام او چیزی از این دنیا کم شده است که با بودنش به ما احساس امنیت می بخشید. مهم ترین نکته و اصولا رمز تاثیر بالای فیلم در همین است که موفق می شود ما را با روندی که طی می کند به احساس شفقتی برساند که حاصل دریافت تراژیک بودن دنیا در حضور مسلط شر است که در همه حال، دامن انسانها را می گیرد. می بینیم که شخصیت جان کافی به خودی خود جذاب است و دارای وجوهی که می تواند مخاطب را با خود همراه سازد.
اما آن چه در آن شکی نیست، عمل فيلمنامه نویس و کارگردان است که توانسته اند با هنرمندی ابعاد وجودی این شخصیت را به خوبی بنمایانند و حق مطلب را در مورد او ادا کنند. توجه کنید که فیلم از ابتدا ما را با جان کافی همراه و همدل نمی کند، برعکس، ما را در مورد او به اشتباه می اندازد. چنان که فکر می کنیم جان کافی قاتل آن دو دختر معصوم است و وقتی در حضور کشاورزانی که با تفنگ به سوی او نشانه رفته اند، با گریه فریاد می زند که نتوانسته به دخترها کمک کند، فکر می کنیم با یک بیمار روانی یا یک عقب مانده ذهنی طرفیم که دست به جنایت می زند بی آن که متوجه قبح عمل خود باشد. تصور بیماریش از میزان نفرت ما به او می کاهد، اما ما را از اعمالی غیر ارادی که قرار است در طی فیلم از او سر بزند، می ترساند. به یاد بیاورید آن سکانس نگران کننده را که جان کافی، پل اجکام 5 را که دارد از درد به خود می پیچد، صدا می زند. تصور ما این است که حتما می خواهد بلایی سر او بیاورد، آن هم رییس خوش اخلاقی که عدالت را رعایت می کند و به شدت اخلاق گراست و ما را به خود علاقه مند و با خود همراه کرده است. احساس مارا دلاکروا، 6 زندانی فرانسوی بیان می کند که پل را از رفتن به نزد جان کافی پرهیز می دهد. وقتی جان کافی پل را از پس میله ها به سوی خود می کشد و دست او را که می خواهد سلاحش را دربیاورد، می گیرد، ترسمان افزون می شود. دیگر مطمئن شده ایم بلایی که فکرش را می کردیم به سر پل خواهد آمد. اما اتفاقی که می افتد، هم برخلاف تصور ماست هم شگفتی آفرین است. چه کیفی به ما دست می دهد وقتی می بینیم درد بی امان مثانه پل به صورت گرد و غبار از دهان جان کافی به هوا می رود و از همین جاست که رفاقت ما با جان کافی آغاز می شود. البته آنجا که ابراز می کند از تاریکی در محیط های غریب می ترسد و پوزخند پل اجکام و همکارانش را بر می آورد، مطمئن می شویم که با یک بچه طرفیم، اما اکنون با نجات پل اجکام تصور ما از جان کافی به هم می ریزد و در مقابل او به وضوح کم می آوریم و از این پس است که روح بزرگش در نظر ما شروع می کند به بالیدن، آن قدر که ما هم مجبور می شویم مثل دیگران برای نگاه کردن به او سرمان را بالا بگیریم. وقتی هم که موش مرده را با دم خویش زنده می کند، هم بی گناهیش در قضیه دخترها بر ما مسلم می شود هم بیشتر از پیش مقهور بزرگی و عظمت شخصیت او می شویم، چرا که او به دم مسیحایی که مرده را زنده می کرد، مجهز است. اینجا سادگی خودمان را به ریشخند می گیریم که درباره این مرد عجیب چه افکار اشتباهی داشته ایم و چه بسا خود را در اتهامی که به او بسته اند و به خاطر آن محکوم به اعدامش کرده اند، مقصر ببینیم. مگر ما هم مثل مردم فیلم درباره او بر اساس شواهد موجود قضاوت نکرده ایم؟ برای همین است که از این پس با شناختی که از شخصیت عدالت جوی رییس بند داریم، منتظر و حتی مطمئنیم که برای نجات جان کافی وارد عمل خواهد شد و با طرح موضوع او را از زندان نجات خواهد داد، زیرا این خواست همه ماست تا جبران گناهی را بکنیم که مرتکب شده ایم و آن زود قضاوت کردن بر اثر شواهد موجود است بی آن که حتی احتمال بدهیم ماجرا از اساس چیزی دیگر بوده است، اما جان کافی باز ما را مقهور بزرگی شخصیت خود می کند. او که از زندگی در میان این همه شر خسته است، اصرار بر مردن دارد و مرگ را پیش این دنیای پلشت عروسی می داند و ما را و دنیایی را که برای او ساخته ایم، به خودمان وا می گذارد. جان کافی با دو حرکت در طول فیلم به ما می فهماند که نه تنها ذهنی ساده اندیش ندارد، بلکه اتفاقا در جهت اجرای خیر و دفع شر نقشه پردازی هم می کند و برعکس آن چه ما در مورد او فکر می کرده ایم، درک بالایی از روابط پیچیدۀ دنیا دارد. اولین حرکت او وقتی است که از دادن نان ذرت به زندانی شرور سر باز می زند، در صورتی که سهمی از آن را به زندانی فرانسوی می بخشد. هر چه زندانی شرور اصرار می کند جان کافی تن نمی دهد، زیرا با قدرت نیروی فوق طبیعی خود می داند که زندانی شرور همان قاتل دخترهاست، پس به او کمترین رحمی نمی کند. عمل دوم جان کافی نگه داشتن تومور مغزی زن رییس زندان در وجود خود و انتقال آن به پرسی است تا به این ترتیب پرسی با از دست دادن قوۀ تشخیص خود زندانی شرور را بکشد و خود نیز گرفتار بیمارستان روانی شود. جان کافی دفع یک شر را به عهده شری دیگر می گذارد و جالب این که هر دو عمل او درست در جهت خواست ماست. هیچ یک دوست نداریم سهمی از آن نان جو به زندانی شرور برسد همچنان که همه آرزو داریم سَرِ پرسی که آن همه بلا سر دیگران می آورد و در پستی تا آنجا پیش رفته که از مرده ها نیز نمی گذرد و آنها را مسخره می کند، بلایی درست حسابی بیاید که جان کافی هر دو کار را هم سو با خواست ما انجام می دهد. دلم می خواهد در خصوص کارگردانی دارابونت هم بنویسم، اما بوی اشتها برانگیز نان ذرت نمی گذارد. دستپخت مادرم است. چه اشکی می ریخت وقتی جان کافی روی صندلی الکتریکی نشست. دلش نمی خواست جان کافی بمیرد. دعا می کرد در آخرین لحظه نجات پیدا کند و استنادش هم این بود که بی گناه پای چوبه دار می رود، اما بالای دار نه. گفتم برای جان کافی که به قول آن وکیل انگار از آسمان افتاده روی زمین که کسی از گذشته اش خبر ندارد، همان بهتر که این دنیای وانفسا را وا بگذارد. گفتم مگر نمی دیدی همه اش گریه می کرد؟ فکر کرده ای چرا؟ چون او با درک بالای خود دریافته که شر بر این دنیا تسلط پیدا کرده است. پس بهترین کار همین کاری است که داری می کنی، مادر. برای شادی روحش نان ذرت خیرات کن!
1: این مطلب در شماره بیست و نهم ماهنامۀ فیلم نامه نویسی فیلم نگار در تاریخ بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و سه چاپ شده است.
2: مسیر سبز فیلمی است به کارگردانی فرانک دارابونت بر اساس رمانی از استیون کینگ با بازی تام هنکس در نقش پل اجکام و مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی.
3: مایکل کلارک دانکن
4: دوگ هاتچیسون
5: تام هنکس
6: مایکل جیتر