علی موذنی
احسن القصص
مرحوم علی صفایی ، در مقدمۀ کتاب ” استاد و درس ادبیات ، هنر ، نقد ” ، (1) چنین آورده است : این داستان یوسف است که قرآن احسن القصص می گویدش. این داستان چه می خواهد ؟ چرا این گونه آغاز می شود ؟ چرا اینقدر آگاهانه است و نشان می دهد که داستان است ؟ چرا شخصیت ها تصویر نمی شوند و در ابهام می مانند ؟ چرا جدل ها و گفت و گوها باید شخصیت ها را نشان بدهند ، اینقدر تند و خشک و زودگذرند؟ (2)
متاسفانه سهوی که از پیش و بعد از انقلاب در خصوص قرآن اتفاق افتاده ، نسبت دادن وقایع و روایت های آن به داستان است بی آنکه به این نکته توجه شود که مبنای داستان بر تخیل انسانی استوار است ، حال آنکه وقایع قرآنی حقیقت محضند و چون از محضر حق تعالی صادر شده اند ، استناد کردن آنها به قید داستان با توجه به مبنای تخیلی آن زیبنده نیست . البته ممکن است گاهی در لفظ عام، از کلمۀ داستان جای گفتن موضوع چیست یا مطلب از چه قرار است یا چه اتفاقی افتاده، استفاده شود و بگویند داستان چیست ؟ دراینجا منظور گوینده از به کارگیری کلمۀ داستان ، تعریف فنی آن نیست . ایرادی هم ندارد . گوینده منظور خود را از این کلمه می رساند و مخاطب هم منظور او را درک می کند و واقعه ای را که اتفاق افتاده ، تعریف می کند ، واقعه ای که عموما مثل داستان های سنتی ، اول ، وسط و آخر دارد و همین وجه اشتراک است که باعث تفاهم میان گوینده و مخاطب در خصوص به کار گرفتن کلمۀ داستان در لفظِ عام آن شده است . اما در متن مرحوم صفایی و متونی از این دست که بحث فنی مورد نظر است و هرکلمه از بار ِ معنایی خاصی برخوردار است ، به کار بردن کلمۀ فنی داستان برای وقایع قرآنی ، به دلایلی که در پی خواهند آمد ، محل اشکال بسیار است. (3)
یکی از این اشکال ها چنان که ذکرش رفت ، تخیلی بودن داستان است . تخیل خواه ناخواه به حذف و اضافه و جرح و تعدیل واقعه ای می پردازد که در واقعیت اتفاق افتاده ، اما برای آنکه به حیثیت هنر در آید ، ناچار از پذیرش تغییرات اساسی در روند ماجراها و پرداخت شخصیت هاست ، و عنصر تخیل در ایجاد این تغییرات نقشی اساسی دارد و هرچه قوی تر باشد ، تاثیری قدرتمندانه تر در تغییر کمی و کیفی وقایع بهجای می گذارد و چه بسا آن را از حالت اولیه اش آنقدر دور کند که تنها رگه ای از واقعۀ اصلی را در خود دارا باشد. اکنون این سوال پیش می آید که آیا چنین روند حذف و اضافه ای در وقایع مربوط به سورۀ حضرت یوسف اتفاق افتاده ؟ و خداوند برای جذاب کردن وقایع آنها را دستکاری کرده و برای خوشامد مخاطب در پرداخت شخصیت یوسف و زلیخا و برادران یوسف و یعقوب تغییراتی ایجاد کرده است ؟ پرواضح است که نه . زیرا چنین ادعایی نه تنها جسارت به ذات اقدس باریتعالی است که ایجاد شبهه در حقانیت قرآن نیز هست . بنابراین مبنای آنچه در قرآن آمده ، حقیقت محض است. یعنی تک تک وقایعی که قرآن در این روایت به آن اشاره کرده ، عینا اتفاق افتاده است و هیچ یک از روایت هایش به رنگ و لعاب تخیل آلاییده نشده و همه چیز مطابق با اصل است . با توجه به این تفاوت اساسی در تعریف داستان که حاصل تخیل داستان نویس است ، با وقایع قرآنی که رونوشت برابر اصلند ، پس چرا اآن بزرگوار سوالاتی را که در ابتدای این مقال آمد ، در مقدمۀ کتاب خود مطرح کرده است ؟ و اصولا این نوع نگاه از کجا نشآت می گیرد ؟ در پاسخ باید به اشکال دومی اشاره کنم و آن تحمیل بعضی قیدها به قرآن است بی آنکه قرآن در موردشان ادعایی داشته باشد . سوال مهم این است که قرآن برای چه منظوری بر بشر نازل شده است و هدف خداوند از شکل گیری قرآن و ارائه اش به پیامبر چه بوده است؟ قرآن کتاب هدایت است و در جایگاهی قرار دارد که می تواند انسان هایی را که غرض و مرضی در دل و در سر ندارند ، به رستگاری برساند . قرآن کتابی است که به مخاطبش جهان بینی می دهد و او را از این گمگشتگی می رهاند که از کجا آمده ، چه وظیفه ای در این دنیا به عهده دارد و ازاینجا به کجا خواهد رفت . و این سه مورد ، بالاترین درکی است که انسان می تواند در این دنیا به آن نایل آید ، زیرا پاسخ ِ درست به این سه سوال ، می تواند راه رستگاری را پیش روی انسان نهد و برعکس ، برداشت اشتباه از این سه سوال می تواند راه ضلالت را پیش پای او نهد . پس کتابی دراین جایگاه نمی تواند روایتی بگوید که حقیقت نداشته باشد . این کتاب در قبال سرنوشت بندگان متعهد است و برای همین هم هست که خداوند می فرماید ما آن را از هر گونه تحریفی در امان نگاه خواهیم داشت . بنابراین روایت های جاری در آن نمی توانند حقیقت نداشته باشند، زیرا قرار است انسان از خواندن این روایت ها طی حرکت در صراط مستقیم به حقیقتی دست یابد که همانا رستگاری است . حالا چه اتفاقی می افتد که بعضی روایت های این کتاب مبین ، از دید ِ بعضی دوستداران قرآن و از جمله حکیم بزرگواری چون مرحوم صفایی، در ردیف آثار داستانی قرار می گیرد ، از نظر بنده ، احتمالا پاسخ به این ادعاست که همه چیز در قرآن یافت می شود ، حتی داستانی که اس و اساسش بر تخیل است . به نظرم این سهو یکی نتیجۀ علاقه و تعصب به کتابی است که هیبتش عظیم است و در خصوص این بحث، اشراف نداشتن نسبت به داستان به معنی فنی کلمه . و همین مشرف نبودن است که سبب می شود قیدی به قرآن تحمیل شود که اصلا داعیۀ آن را ندارد . اتفاقا ترکیب احسن القصص در کلام خداوند ناظر بر زیبایی شناسی اثر نیست و پرداخت هنرمندانه را در نظر ندارد، 4 بلکه نگاهی کاملا محتوایی به یک سلسه وقایع دارد که از نظر قرآن بسیار عبرت آموزند و به گمان بنده می توان جهان بینی قرآنی را از همین روایت حضرت یوسف استخراج کرد . و البته حوادثی که در این روایت اتفاق افتاده ، قابلیت آن را دارد تا در داستان های کوتاه و بلند ، بسته به برداشت های گوناگون داستان نویسان متعدد تکثیر گردد .
اما این که وقایع زندگی حضرت یوسف بسیار جذابند و قابلیت داستانی شدن دارند و می توانند مخاطب را به شدت جذب کنند ، فرق دارد با این که روایت حضرت یوسف خود داستانی است قرآنی . فکر می کنم برای همین هم هست که مرحوم صفایی سوالاتی را مطرح می کند که پیداست ناخودآگاه تناقض مورد نظر را درک کرده و در سوالاتی چنین مطرحش می کند : چرا اینقدر آگاهانه است و نشان می دهد که داستان است ؟ چرا شخصیت ها تصویر نمی شوند و در ابهام می مانند ؟ چرا جدل ها و گفت و گوها که باید شخصیت ها را نشان بدهند ، اینقدر خشک و تند و زودگذرند ؟
برای آن مرحوم که داستان خوان زبردستی بوده است، 5 چراهایی از این دست در خصوص روایت های قرآنی فراوان مطرح شده و بعید هم هست که به پاسخ رسیده باشند ، زیرا این تناقض حل ناشدنی است . دلیل این را که ” چرا اینقدر آگاهانه است و نشان می دهد که داستان است ؟“، عرض کردم ، زیرا وقایع این روایت ، به دلیل جذابیتی که در تک تکش نهفته است ، به شدت داستانی می نماید بی آنکه داستان باشد . و طبیعی است که در روایت قرآنی شخصیت ها همچون شخصیت های داستان و رمان تصویر نشوند و در ابهام باقی بمانند . و یا به زعم ایشان جدل ها و گفتگوها که باید شخصیت را نشان بدهند ، اینقدر خشک و تند و زودگذر باشند .
طرح سوالات استاد در این خصوص نشانگر این است که ایشان هنگام خواندن روایت یوسف انتظار داشته اند که وقایع از زوایای مختلف پرداخته شوند ، چنان که در داستان و رمان چنین است . در داستان به شخصیت نزدیک می شویم و با او همراه و همدل می شویم و همذات پنداری می کنیم . گفتگوهای میان شخصیت ها را می شنویم و عشق و غضب آنها را احساس می کنیم و از درگیری شان به هیجان می آییم ، اما این انتظارها در روایت قرآنی یوسف برآورده نمی شود، زیرا خداوند تبارک از شرح این روایت نه قصد قصه پردازی دارد نه قصد داستان پردازی . 6 او در این حد که ما را با ابعاد گوناگونی از وجوه مختلف زندگی آشنا کند و غیر مستقیم جهان بینی قرآنی را در ذهن ما جا بیندازد تا عبرت آموز به پیرامون خویش بنگریم ، هدفی دیگر را جستجو نمی کند .