علی موذنی
تحریف بزرگ!
ایرانیان (1) ، نوشتۀ اشیل (2)
خشایار شاه که با سپاهی گران برای جنگ با یونانیان رفته، تاکنون پیکی جهت گزارش اخبار جنگ گسیل نداشته، از این رو همآوازان که همان شورای سلطنتی برگماشته از سوی خشایارشاه برای نگهبانی تاج و تخت اند، نگرانند مبادا خدایان خشایار شاه را در جنگ همراهی نکرده باشند.
آتوسا ، دختر کوروش و همسر داریوش و مادر خشایار شاه ، به هم آوازان می گوید که مبادا پسرم ثروت و حیثیتی را که پدرش به کمک خدایان گرد آورده، به بادِ فنا داده باشد؟
آتوسا: می ترسم مبادا تمولِ زیادِ فزون یافتۀ ما که داریوش به یاری خدایان ایجاد کرده، ناگهان غبار شود و بر خاک ریزد… ص 17
آتوسا از وقتی خشایار به یونان لشکر کشیده، هر شب خواب های نگران کننده دیده، مخصوصا آخرین خوابش: گوییا درنظرم دو زن ، جامۀ آراسته پوشیده، یکی پیراهن ایرانی در بر، ودیگری که جامۀ دوریسی به تن داشت، پدیدار شدند، در بلند بالایی برتر از زنان امروزی در زیبایی بی نقص ، هر چند خواهران همنژاد(همخون) بودند ولی بازی سرنوشت یکی را در سرزمین یونان وطن داده و دیگری را در سرزمین بربر. گمان برم میان آن دو کشمکشی برپا می شود، و چون فرزندم پی می برد، برای آن که بازشان دارد و آرامشان کند، به گردونۀ خویش با هم لگامشان می کند و بر گردنشان بند می گذارد. یکی از آن دو فریفتۀ آن پیرایه، رام دهان بر لگام می گذارد دیگری سرکشانه با دست هایش ستام ها را از گردونه می گسلد ، عنان ربوده، گردونه را از جای می کند و یوغ را دو نیمه می کند ، فرزندم فرو می افتد، پدرش داریوش ، اندوهگسار ،کنارش پدیدار می شود. چون خشیارشا او را می بیند، جامه بر تن می درد. ص 18 (3)
آتوسا پس از بیداری نزد خدایان می رود تا برای رفع بلا پیشکشی تقدیم کند، اما در برابر چشمانش سرِ عقابی که به سوی آتشگاه فوبوس پرواز می کند، توسط کرکسی کنده می شود.
همآوازان از آتوسا می خواهند که به زاری از خدایان بخواهد که اثر رویای بدِ او را از بین ببرند، و نیز از روح داریوش بخواهد که برای او و خشایارشاه نیک بختی طلب کند.
آتوسا از نایبان سلطنت در بارۀ آتن ، وضعیت سرزمین یونان و روحیۀ یونانیان سوال می کند و همآوازان در پاسخ به او از سرزمینی ثروتمند سخن می گویند و از مردمی جنگجو و آزادیخواه که بنده و بردۀ هیچ کس نمی شوند.
آتوسا: کیست چوپان این گله؟ فرماندۀ این مردم کیست؟
همآوازان: کسی را بنده یا برده نمی نامند.
آتوسا: پس چگونه می توانند در برابر تاخت و تاز دشمن ایستادگی کنند؟
همآوازان: همان گونه که سپاه انبوه و با شکوه داریوش را درهم شکستند.
در این لحظه پیکی وارد می شود و خبر شکست فاحش سپاه ایران را به اطلاع می رساند:
پیک: ای ایرانیان همۀ سپاه بربر نابود شده. ص 21
و نیز از گریختن خشایار شاه از میدان جنگ خبر می دهد.
آتوسا از علت شکست می پرسد و چنین پاسخ می شنود:
پیک: ای بانو، آن که همۀ مصیبت ها را آغاز کرد، روحی کینه توز، اهریمنی شریر و بی اصل بود. یک نفر یونانی از طرف سپاه آتن آمده، و به فرزندت خشیارشا گفته بود: هنگام فرارسیدن تاریکی شب تار یونانیان صبر نمی کنند. خود را بر عرشۀ کشتی ها می اندازند، و یکی این جا و یکی آن جا برای نجات خویش پنهانی می گریزد. و او چون این سخن را شنید بی آن که حیلۀ یونانیان را دریابد یا حسادت خدایان را درک کند، به همۀ امیران کشتی ها چنین فرمان داد: همین که پرتو گرم خورشید دیر بر زمین نتابد و تاریکی اثیر مقدس را فرا گیرد، قسمت اعظم کشتی ها را در سه ردیف قرار دهند، راه های خروجی و گذرهای دریای خروشان را ببندند و بقیه ، جزیرۀ آژاکس را در حلقۀ محاصره گیرند. چنانچه یونانیان از این دام بلا رهایی یابند و کشتی هایشان پنهانی راه گریزی پیدا کنند، سر همه قطع خواهد شد… ص25
سپاه به فرمان او عمل می کنند. شب هیچ حرکتی از سوی یونانیان اتفاق نمی افتد تا صبح هنگام که سرود خوان حمله کرده، نیروی دریایی ایرانیان را در هم می شکنند. باقی سپاه هم که قصد گریز دارند، از تشنگی و خستگی وگرسنگی از پا در می آیند. خشایارشاه خود نیز می گریزد: خشیارشا در برابر این ورطۀ مصیبت ها فغان سر داد چون مقرش که از آن جا بر تمام سپاه نظارت داشت، در تپه ای بلند کنار پهنۀ دریا بود. جامه درید، شیون سر داد. سپس بی درنگ به سپاه زمینی فرمان داد و به شتاب و نامنظم فرار کرد… ص 29
آتوسا برای انجام مراسم دعا با پیک و ملتزمان خارج می شود. همآوازان در سوگ از دست رفتن سپاه ایران به زاری می پردازند و سخن از نابخردی خشایارشاه می گویند که چگونه سپاه ایران را به نابودی کشاند. حالا زنان بیوه و کودکان یتیم شده اند. دیگر تا سالیان سال ایران قدرتی ندارد و کشورها خراجی نخواهند پرداخت. آتوسا به صحنه باز می گردد و می گوید که چون بانگِ ناسازِ دشمنی خدایان را می شنود، برای داریوش هدایای مهر آگین آورده تا روحش آرامش یابد و از نایبان سلطنت می خواهد که روح داریوش را احضار کنند. همآوازان از خدایان داریوش را طلب می کنند تا از او که هیچگاه افرادش را در جنگ های بنیان کن تلف نمی کرده، الهام گیرند. داریوش ظاهر می شود و این خبر را از آتوسا می شنود:
آتوسا: قدرت ایران نابود شد. ص 39
داریوش از بی خردی خشایار و از گستاخی اش در برابر خدایان می نالد. آتوسا علت عمل خشایار را سرزنش و تشویق دیگران می داند.
همآوازان از داریوش می پرسند که اکنون تکلیف چیست؟
همآوازان: پس از این وضع، چگونه می توانیم به بهترین طریق رفتار کنیم؟
داریوش: هرگز دیگر به سرزمین یونان لشکر نکشید، حتی اگر سپاه ماد قوی تر باشد، چون خودِ سرزمین آنان همرزم آنان است.
همآوازان: چه می خواهی بگویی؟ چگونه همرزمشان است؟
داریوش: با کشتن تعداد بسیار از درد گرسنگی… ص42
و سفارش می کند خشایار را وادارید که دائم آتن را مد نظر داشته باشد و علیه خدایان عصیان نکند، و به آتوسا می گوید که با جامه ای برازنده به پیشواز خشایار بشتابد، زیرا که حتما لباس او پاره است .
پس از خروج داریوش، همآوازان به ستایش نحوۀ پادشاهی و قدرت داریوش می پردازند تا این که خشایار با لباس هایی پاره وارد می شود و از بخت بدِ خود می نالد وآرزو می کند که کاش در میدان جنگ کشته شده بود و ننگ این شکست را با خود حمل نمی کرد.
تحلیل
اشیل که گوته، متفکر آلمانی در بارۀ آثارش گفته « سترگ ترین دستاوردهای ذهنی بشرند»، در این نمایشنامۀ سیاسی سعی دارد تا در مقابل ذلتی که از ایران به دست می دهد، برای یونان عظمت به بار آورد. تحریفی بزرگ صورت گرفته است. درواقع باید گفت جنگ سالامین نه به شکست ایران که به پیروزی اش انجامیده و یونانیان برای آن که غرور جریحه دار شده شان را التیام بخشند، از واقعیت شکست شان افسانۀ پیروزی ساخته اند که علمدار آن اشیل است که پس از هشت سال که از شکست سپاه یونان می گذرد، نمایشنامۀ «ایرانیان» را می نویسد و بیست و پنج سال پس از او هرودوت سه کتاب از نه کتاب تاریخ خود را به این افسانه اختصاص می دهد. دکتر محمد اسلامی ندوشن در کتاب « ایران، لوکِ پیر» ، در بارۀ هرودوت چنین می نویسد: هرودوت را نه تنها «پدر تاریخ» بلکه پدر دروغ نیز خوانده اند، به علت افسانه هایی که در خلال تاریخ آورده، و گرایشی که به غلو دارد… ص 11
او همچنین از قول هرودوت نقل می کند: من هر چه را می شنوم، نقل می کنم، و این بدان معنا نیست که همۀ آن ها را باور داشته باشم… ص12
دکتر رضا داوری اردکانی، در جستارش با نام نمایشنامۀ ایرانیان (4) چنین می نویسد: به نظر می رسد که این نمایشنامه از آن جهت ماندگار شده است که مورد توجه مورخان قرار گرفته و یکی از منابع مهم در تاریخ نگاری غربی شده است. « ایرانیان» گزارش ظاهراً دقیق از جنگ ایران و آتن است که در آن حتی تعداد پیاده نظام و سواره نظام و عدد کشتی ها و ابزار و وسائل با غلوّ ذکر شده است. این نمایشنامه گزارش جنگ خشایارشاه با آتن است و به نظر می رسد که در آن حوادث دو جنگ داریوش و خشایارشاه با یونانیان به هم آمیخته باشد. این به هم آمیختگی به اثر اشیل لطمه ای وارد نمی کند اما چون گزارش او مأخذ هرودوت و بیشتر مورخان پس از او قرار گرفته است، باعث تحریفی در تاریخ باستان شده است.
تاثیر حرکتی که شروعش با اشیل است، چنان یونانیان را خوش می آید که با گذشت سالیان همان افسانه را می پذیرند و بر جهانیان نیز همان مسلم می شود. از آن جا که اشیل متفکری تواناست، در پرداخت نمایشنامه با مهارت عوامل روانی را برای القای این حس درتماشاچی به کار گرفته است، چنان که سرانجام متوجه می شویم قربانی این اولین تراژدی اشیل تنها خشایارشاه نیست، بلکه عموم ایرانیانند، و قصد اشیل نیز همین است. او می خواهد هم غرور جریحه دار شدۀ پادشاه و سرداران یونان را التیام بخشد هم مرهمی بر زخم ِ هم میهنانش بنهد.
دکتر اسلامی ندوشن در صفحۀ 93 درکتاب « ایران، لوکِ پیر»، می نویسد:
ایسخیلوس در نمایشنامۀ خود در درجۀ اول گویا هدفش آن بوده که روحیۀ مردم خود را بعد از جنگ به سبب خسارت هایی که به آنان خورده بود، تقویت کند. مردم آتن که شهر را تخلیه کرده بودند و به معابد و مجسمه ها و ایزدانشان ، از نظر آنان هتک حرمت شده بود، خواه ناخواه تکان روحی شدیدی در خود احساس می کردند.
گرچه سپاه ایران دنبالۀ کار را نگرفته بود، با این حال ، احتیاج داشتند که غرور آنان نوازش و احیاء گردد، و نیز برای امنیت آینده تکیه گاهی به آن ها نشان داده شود.
و نیز دکتر رضا داوری اردکانی، در مقاله اش به این نکته چنین توجه کرده است:
بازیگران و تماشاگران نمایشنامه ایرانیان در ظاهر غم و شادی را میان یکدیگر تقسیم کرده اند. آنان که روی صحنه اند ایرانیان اند و چون نقش شکست خوردگان را بازی می کنند باید غمگین و ماتم زده باشند. آتنیان هم طبیعی است که از دیدن نمایشنامه تسلی می یافته اند.
اشیل به این نکته توجه داشته که تصور عزای عمومی ملت ایران است که ملت یونان را شاد می سازد و به همین منظور هم هست که در آخر، صحنۀ دریغ دریغ و فغان فغان خشایارشاه و اعضای سلطنتش را بر می آورد. از آن جا که اشیل، خود، در دو جنگ با ایران شرکت داشته، چنین به نظر می رسد که هنگام نوشتن یونانیان بیشتر از آن که نویسنده باشد، یونانی مغروری است که تحمل بار دو شکست را بر دوش حمل می کند، و عرق ملی اش چنان به جوش آمده که آرزوی پیروزی یونان بر ایران را در نمایشنامه اش تحقق می بخشد. حتی اگر فرض را بر این پایه قرار دهیم که نمایشنامۀ ایرانیان اشیل و تاریخ هرودوت واقعیت محض باشند، در عملکرد اشیل تفاوتی ایجاد نمی شود. به هر حال، پیروزی قطعی یونانیان بر ایرانیان باعث نشده که اشیل به عنوان نویسنده بی طرف عمل کند. او با مهارت شیوه ای را به کار گرفته که هر جا سخن از قدرت ایران به میان می آید، ما بی اختیار سایۀ قدرتی دیگر را بر سر ایران احساس می کنیم که به مراتب قوی تر است و در افتادن با آن از سوی ایران نشان بی خردی است. و هر جا سخن از ذلت ایران به میان می آید، پرداخت اشیل به گونه ای است که ما را متوجۀ عظمت یونان کند.
از ابتدای نمایش بر همآوازان و آتوسا دلهره حاکم است. شورای سلطنت نگرانند که چرا هیچ پیکی از جانب سپاه ایران گسیل نشده تا گزارش اخبار جنگ را بدهد؟ آن ها با یادآوری شمار عظیم سپاه ایران و نام بردن از سردارن ایرانی که تحت فرمان خشایار شاه به یونان حمله برده اند، سعی می کنند به خود قوت قلب بدهند و از شرِ دلهره راحت شوند، اما این احساس قدرت ناگاه با یادآوری این که « کدام انسان فانی از نیرنگ خدایان رهایی دارد؟ چه کسی چابک پاست تا به خیزی موفقیت آمیز از درون دام بجهد؟» ( ص 14)، به ضعف کشیده می شود. در این حال همآوازی دیگر سخن از اراده ای خدایی می کند که از قدیم ایرانیان را برانگیخته تا جنگجویانه شهرها را ویران سازند و بلافاصله همآوازی دیگر اثر گفتۀ او را با این گفته که راه های دریایی داربستی سست برای عبور افراد است، خنثی می کند و باز دریغ دریغ شروع می شود و عجیب این که طوری سخن از فاجعه به میان می آید، انگار شکست حتمی بر سپاه ایران وارد آمده است. در این قسمت اشیل با یادآوری ارادۀ خدایان و صعب العبور بودن راه های دریایی کمیت سپاه ایران را بی قدر می کند و آتوسا هم با کابوسش بر این بیم می افزاید، آن قدر که دیگر او و نایبان سلطنت جای سخن گفتن از کمیت سپاه ایران به بررسی کیفیت سپاه یونان می پردازند و لحنشان نسبت به آنان نه تنها تحقیر آمیز نیست، بلکه نشان از وحشتی عیان از سپاه کیفی دشمن دارد. اشیل از دهان همآوازان درپاسخ این سوال آتوسا که از این آتنی که با آن می جنگید، چه می دانید، صفاتی ممتاز به یونانیان می بخشند، از قبیل آزاده بودن و به بندگی و بردگی کسی در نیامدن و غنی از نظر منابع طبیعی، و با گفتن این نکته که در جنگیدن بسیار رشیدند و تا کنون بارها به مادها آسیب رسانیده اند و توانسته اند سپاه انبوه و باشکوه داریوش را درهم بشکنند، برتری کیفی را بر کمی مطرح می سازند و درست در همین جا که ما صفات ممتازِ یونانیان را شنیده ایم، اشیل پیک را وارد می کند تا با دادن خبر شکست فاحش ایرانیان هم صحت آن صفات را تایید کند و هم ضربه اش را بر روح ایرانیان وارد آورد. بر همین منوال اگر در ابتدای نمایشنامه همآوازان را وا می دارد تا در بارۀ سپاه عظیم ایران رجز خوانی کنند، برای القای عظمت سپاه یونان است، زیرا هرچه سپاه شکست خورده قوی تر باشد، سپاه فاتح قوی تر به نظر می آید.
ایرانیان از آن جا که زمان حال را بس ناگوار می بینند و آینده نیز سخت مبهم و تار به نظر می رسد، ناچار به افتخارات گذشته پناه می برند. احضار روح داریوش و یادآوری تاج افسر کیانی اش به همین علت است. روح داریوش نمایانگر حسرت ایرانیان از دورۀ اقتدار گذشته است و آنچه را که داریوش می گوید، در واقع منطق پشیمانانی است که اینک با واقعیت شکست مواجه شده اند، و خشایار را به خاطر حمله اش به یونان بی خرد و حتی بیمار روانی قلمداد می کنند و به سرزنش مسببینی می پردازند که او را به این حمله تشویق می کرده اند. اگر داریوش می گوید دیگر به یونان حمله نکنید، حتی اگر سپاه ماد قوی تر باشد، و یونان را به خاطر آب و هوایش همرزم سپاه یونان قلمداد می کند، درواقع نشانی از روحیۀ خودباختۀ ایرانیان در برابر قدرت یونانیان است که سخت باورش کرده اند و پذیرفته اند که نباید با تکیه بر کمیت، سپاه خود را به چنین ورطۀ هولناکی در اندازند.
اشیل با وارد کردن خشایارشاه ضربۀ آخر را می زند و به مقصودی که می خواهد، می رسد. خشایارشاه مظهر ذلت است. هر چند اظهار می کند کاش میان کشتگان می بود، اما همه می دانند که او ترسویی بیش نیست و اگر اکنون این جا در کاخ است، برای آن است که شهامت ماندن در میدان جنگ و مردن را نداشته است. به این ترتیب، اشیل کسی را که روزی مظهر اقتدار ایرانیان بوده، با به فغان در آوردنش به خاک ذلت می افکند. اشیل در وجود ذلیل خشایارشاه و لباس پاره پاره اش ذلت ملت ایران و از هم گسیختگی نیروهایش را مدِ نظر دارد… 1362
1: این مقاله مربوط به سه واحد از دوازده واحد تحلیل نمایشنامه در دانشکدۀ هنرهای زیبا با استادی حسین (پرویز) پرورش است. بعید می دانم موقع نوشتن این متن به منبعی جز متن ترجمه رجوع کرده باشم. خلاصه ای که از نمایشنامه به دست داده شده، و نیز تحلیلی که از آن صورت گرفته، بی کم و کاست همان است که بوده. جستجویی در نت متوجهم کرد که این نمایشنامه همچنان مورد اعتنای اهالی فرهنگ است، و چه بسا بیشتر از قبل. مقالۀ دکتر رضا داوری اردکانی و کتاب مرحوم دکتر محمد علی اسلامی ندوشن با ترجمۀ سلیس و فصیحش از متن نمایشنامه مرا به فکر انداخت که این نوشته را با استفاده از مطالب آن ها غنی سازی کنم.
2: نمایشنامۀ ایرانیان ، نوشتۀ اشیل ، ترجمۀ کامیاب خلیلی (از متن یونانی)، انتشارات سروش، تهران 2536
3: اشیل یا آیسخولوس، نمایشنامه نویس و پایه گذار تراژدی یونانی، از 456 تا 525 قبل از میلاد.
4: دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در ص 94 کتاب خود، « ایران، لوکِ پیر، به همراه ترجمۀ نمایشنامۀ ایرانیان، اثر اشیل، کتاب پرواز، 1370 »، خواب آتوسا را چنین تعبیر می کند: اشیل برای آن که کشور خود را بزرگ کرده باشد، یونان و ایران را در یک کفه می نهد. آنان را به دو بانوی آراسته و پیراسته تشبیه می کند که دست تقدیر، یکی را به یونان و دیگری را به ایران افکنده و نیز به دو اسبی که یکی رام است و دیگری که یونان باشد، به سبب عشق به آزادی، سر کشی می کند و دهان به لگام نمی دهد.
5: جستار نمایشنامۀ ایرانیان، نوشتۀ اشیل، منتشر شده در 24 اسفند 1394 در وب سایت رسمی دکتر رضا داوری اردکانی