ادبیات داستانی هم مثل هر هنر دیگری عرصههای متفاوتی دارد و تحت سلیقههای متفاوتی شکل میگیرد. منظورم از سلیقه در اینجا زیباییشناسی مورد نظر داستاننویسان مختلف است. در واقع زیباییشناسی همان سلیقۀ ارتقایافته و مجهز به لوازم علمی عرصهای است که داستاننویس در آن سیر میکند. متاسفانه این تفاوتها در آثار داستانی ما آنطور که شایسته است، مشخص نشده. مثلا تعریف نشده که این نویسنده در چه ژانری داستان مینویسد و آن یکی در چه ژانری. و این هر دو نویسنده با وجود تفاوت آشکار در نوع زیباییشناسی اثرشان معمولا از دید کسانی که خامدستانه دستی در نقد آن هم از نوع مطبوعاتیاش دارند، یکسان دیده میشوند و هر دو با یک چوب رانده میشوند. در فضای مجازی هم که بلبشوی غریبی برپاست و هرکسی بی آن که به لوازم نقد مجهز باشد، نظرات خود را در مورد کتابی که خوانده، مینویسد که این یکی فاجعهبارتر است، چون نویسندۀ چنین مطالبی با سطح سوادش از داستاننویسی که میتواند بسیار اندک باشد و حتی میتواند ضد داستان باشد یا حتی حاشیهپردازی باشد و ربطی به اصل داستان نداشته باشد، با سلیقهای تربیتنشده و فاقد زیباییشناسی لازم نظر میدهد و روی عدهای از دنبال کننده هایش تاثیر میگذارد. حالا شما همین مطلب را توسع بدهید تا متوجه شوید منظور من از سردرگمی چیست.
خوشبختانه ادبیات داستانی به نسبت چند دهۀ قبل رشد کرده، چه در نوشتن داستان مخصوصا با حضور پررنگتر داستاننویسان زن، چه در ترجمه داستان و چه در ترجمۀ کتابهای تئوریک که این هر سه اتفاق هایی مبارکاند. اما این حجیم شدن آیا در کیفیت هم اتفاق افتاده؟ همانطور که عرض کردم، بحث کیفیت آثار را باید از طریق عیار نقد متوجه شد که ضعف کار در این بخش کاملا مشهود است. نمیتوان بحثهای سلیقهای درباره آثار داستانی و مرور آنها را در مطبوعات، نقد نامید. نقد آن چیزی است که هر اثر را به درستی در جایگاه و موقعیت خودش بررسی کند و ضعف و قوتهای آن را بشناساند و عرصههای ناخودآگاه اثر را برای نویسنده نیز کشف کند. نبود نقد سالم و عالمانه بهخصوص برای نویسندههای جوانتر ضایعه است. آنچه در مطبوعات ما به اسم نقد اتفاق میافتد، جز بیاعتمادی و بیاعتنایی نویسنده را در پی نخواهد داشت و در عرصۀ عمومی بیرغبتی خوانندگان نسبت به آثار داستانی را به دنبال دارد. مثال بزنم: سالها پیش، بهخصوص در دهۀ شصت، نقدهایی در مورد آثار محمود دولتآبادی نوشته میشد و در همه هم بدون استثنا نقل میشد که بخشهای زیادی از کلیدر و جای خالی سلوچ قابل حذف است، چون نه تنها به پیشبرد داستان کمک نمیکنند بلکه روند داستان را با توجه به بازیگوشیهای او در نثر، کند بلکه متوقف میکنند. به دولتآبادی ایراد میگرفتند که تو برای خواننده بهخصوص خوانندۀ فرهیختۀ داستان جای پرش گذاشتهای و این ضعف اثر تو قلمداد میشود، اما دولتآبادی بعد از گذشت بیست، سی سال از آن دهه، در مصاحبهای گفت حتی یک کلمهاش را هم حذف نمی کنم و از ناشرِ آلمانی یا فرانسوی، یادم نیست، نقل قول میکرد که گفته دست به ترکیب اثرت نزن. چنین حرفی یعنی بیاعتنایی به آن همه مطلبی که در مورد آثار او نوشته شده. آیا باید این طور فکر کنیم که دولت آبادی لج کرده ؟ مسلما نه. مسئله این است که نویسندگان آن مطالب نتوانستهاند اعتماد او را به عیب و ایرادهای گرفتهشده جلب کنند و خودش هم طی این سالیان به چنین نتیجهای نرسیده و مطلب خودش را درست و در راستای زیباییشناسی مورد نظرش دیده. پس آنچه او در طول این سالها به اسم نقد خوانده، به نظرش یا مغرضانه بوده یا سلیقهای یا ضعیف بوده. این نقیصه را در صحبت بسیاری از داستاننویسان دیگر هم شنیدهام که اعتباری برای مرورهای سطحی و سلیقهای که به نام نقد چاپ میشود، قائل نیستند و این مطلب دارد نسل به نسل اتفاق میافتد که برای ادبیات داستانی ما اصلا اتفاق خوبی نیست، چرا که داستان مثل خزانۀ بانکی است که چیزهای باارزش زیادی در آن حفظ و نگهداری میشود. یکی از بهترین راههای شناخت هر جامعهای در هر دورهای مطالعه و بررسی داستان و رمان است، در وجوه مختلف جامعهشناختی و مردمشناختی و روانشناختی…